احسان عشق مامان و بابااحسان عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

برای احسانم می نویسم..

کلاس موسیقی می رویم..

تابستونم تابستون  پرنده های رقصون میوهای رنگارنگ  اومد تو باغ و بستون سه ماه گرمی دارم بعد از بهار می آیم تابستون از راه رسیده و مامانی دیگه منو مهد نفرستاده.. اینروزها دردونه من میره کلاسهای تابتانی کانون پرورش فکری کودکان تازه اسمشو کلاس موسیقی هم نوشتم.. خیلی از این وضیتت خوشحالی.. تو کلاسات خیلی بهت خوش می گذره.. خلاصه که روزها یکی از پس دیگری میادو میره و من هر روز شاهد قد کشیدنو بزرگ شدنتم.. گاهی انقدر خوشحالم که داری بزرگ می شی و گاهی دلم برای روزهای کوچک بودنت تنگ میشه..  دنیا جای عجیبیه اولش باید به سختی به مسئولیتها عادت کنیم.. حالا باید به مسئولیت پذیر شدنت عادت کنم.. بینهایت دوست...
20 تير 1392
1